شصتمين بهار
————————————————————-
من مست آن نگاه نجیبانه ام هنوز
سرشار آن صفای صمیمانه ام هنوز

عقلم چنان ربود که در شصت سالگی
استاد عاقلانم و دیوانه ام هنوز

عقلم که سهل بود خودم را ز من ربود!
من کیستم؟ ندانم و بیگانه ام هنوز

عمر از چهل گذشت و ز پنجاه و شصت هم
شیدای این جوانی جانانه ام هنوز

از شصت اگر که عمر به هشتاد هم رسد
بینی که باز گوشهٔ میخانه ام هنوز

تن زود گشته پیر و دلم مانده نوجوان
حیران این فراق عجولانه ام هنوز

جان جوان شده است بلای تن خراب
مستأجر خرابهٔ ویرانه ام هنوز

کوکوی جغد تن اگرم می رسد به گوش
در دل ولی به چهچه مستانه ام هنوز

پیری سرای ماتم پیران عالم است
من فکر جشن و شادی عیدانه ام هنوز

پیران به توبه گوشهٔ عزلت گزیده اند
من در هوای عشرت رندانه ام هنوز

در سن و سال من سکوت پسندیده است و من
یا للعجب که طوطی پرچانه ام هنوز

موی سپید کام ز پیمان پند بست
چون دید مست ساغر و پیمانه ام هنوز

من عاشق حقیقتم و در هوای آن
شیدای هم فسون و هم افسانه ام هنوز

باز این قلم فتاده به هذیان ز تاب تب
تب دار هرم آتش خمخانه ام هنوز

خاقانی از کفم دو سه پیمانه زن که من
دردی کش همان بت دردانه ام هنوز

محمد خاقانی اصفهانی
(در سالروز شصت سالکی)

۱۳۹۷/۱/۲۴

ارسال دیدگاه

*