نوه
تقديم به نخستين نوه ام امیرعلی جان در شام ولادتش
همزمان با زادروز امام دهم (ع) نيمه ذي الحجه و ميانه دو عيد قربان و غدير – ۱۵/۶/۹۶
| پسری خوشگل و رعنا به جهان آمده است | بلبل شعرم از او در هيجان آمده است | |
| واژه ها رام نگردند به اين آسانی | مشکلی نیست: مرا طبع روان آمده است | |
| اين پسر نيمة ذي الحجّه چو سالار دهم | بين قربان و غدير عشوه گران آمده است | |
| يک وجب بيش تر اندام دل آرايش نيست | ليک در چشم دلم سروِ چمان آمده است | |
| بچّه رازي است شگفت از دل اسرار قدر | که از آن عالم پنهان به عيان آمده است | |
| جلوه ای از رخ يار است که از عالم غيب | گذری سوی جهان گذران آمده است | |
| پيکی از عالم اوج است بر اين خاک حضيض | هدهدِ شانه به سر نامه رسان آمده است | |
| بنگر اين گردن باريک تر از نِی چه شگفت | پی برداشتن بار گران آمده است! | |
| بار سختی که نيارست کشيدش گيتی | کوه از آن بار گرانش نگران آمده است | |
| طفل گرييد و لب قابله از خنده شکفت | همه خنديديم کو گريه کنان آمده است! | |
| غم تنهايي مادر شده شادي که گُلش | در پی آن همه غم غمزه زنان آمده است | |
| مادر آغوش گشود و بگمانم حس کرد | که بهاری پیِ يک فصل خزان آمده است | |
| پدر از مقدم نوزاد نگنجيد به پوست | که براي دل او روح و روان آمده است | |
| جدّ پيرش شده برنا که به لطف نوه اش | جسم فرتوت وِرا جان جوان آمده است | |
| جدّه اش سخت در آغوش فشرد و می کاشت | بوسه هايي که بر آن کنج لبان آمده است | |
| دائيش پر زد و آمد که نوازد چشمی | که به زير خم ابروی کمان آمده است | |
| اين پسر عيديِ حق است که چون قند عسل | شهد شيرين به دهان همگان آمده است | |
| يا رب! اين موهبت تو است نگهدارش باش | اين دعا نيمه شبی از دل و جان آمده است |
پدر بزرگ: محمد خاقانی اصفهانی