شهر شعرم تازگی زيبا شده است   صورتی از گنبد مينا شده است
قلب خاموشم به لطف شهر شعر   صد زبان بگشوده و گويا شده است
شهر شعرم جای سنگ و چوب و خاک   سازه ای از حرف و از آوا شده است
هم پر است از شعر بزم و شوخ و شنگ   کز لطافت نرم چون ديبا شده است
هم پر است از شعر رزم و شور جنگ   کزصلابت سخت چون خارا شده است
کوچه های شهر من مصراع هاست   يک خيابان بين آن ها وا شده است
چون دو مصراعش برآميزد به هم   بيت من آبستن معنا شده است
در دل هر واژه ای فوّاره ای است   فيض معنی راهی بالا شده است
هر کدام از واژه ها يک خانه است   خانه ها در کوچه ها برپا شده است
دارد اين شهرم حصاری استوار   کز رديف آخرش پيدا شده است
کاشتم من يک رديف از سرو ناز   با قوافی کاين چنين رعنا شده است
شهر شعرم نيست جايي سوت و کور   جنب وجوش اينجا پراز غوغا شده است
روزها گر لختی آرام است ليک   نيمه شب ها نوبت نجوا شده است
زندگی در کوچه هايش می تپد   مثل قلب عاشقی شيدا شده است
شهر من دارد محلّات زياد   هر غزل را يک محل سکنا شده است
يک غزل بگرفته جا پايين شهر   ديگری در قسمت بالا شده است
زين سبب اين يک نزار است و فقير   وان دگر اعيانی و برنا شده است
شهر شعرم گسترش يابد مدام   فربه از اينجا و از آنجا شده است
هر غزل می جوشد آنگه کز دلم   جنبشی در خواب و در رؤيا شده است
بعد از آن حسّی مرا گويد که آن   با چه بحری جفت و هم آوا شده است
زان سپس خيل قوافی يک به يک   روی کاغذپاره ای املا شده است
زين قوافی چون گزينم هرکدام   آن خودش بازيگری پويا شده است
می کند مجموعه اش را انتخاب   تا که بيتی کامل و شيوا شده است
بعد از آن حتّی نمی گيرد قرار   وقت جنگ انتخاب جا شده است
ديگر اينجا نوبت قلب من است   او قوام نظم اين هيجا شده است
کوچه های شهر شعر از امر او   هريکی را منزلی مأوا شده است
قلب من بايد دود جای دگر   چون محل ديگری دعوا شده است
کوچه های شهر من آرام نيست   هر دم آوايي ز يک سرنا شده است
از سر گلدسته های هر محل   يک غزل در بوق و در کرنا شده است

شعر خاقانی از اين رو ماندنی است

  شهر او شاداب و شورافزا شده است

                                                       

 

ارسال دیدگاه

*